زندگیم
همه زندگی من این دوتان
البته این عکسشون قدیمیه
بیاید ادامه مطلب
الان دیگه یه سالشون شده:)
تو این عکس هنوز 2 ماهه بودن و سرلاک میخوردن
این دو تا رو وقتی 2 هفتشون بود از مامان باباشون جداشون کردیم و خودمون بهشون غذا دادیم
هر روز تو اتاق ما میخوابیدن
یکم که بزرگتر شدن میومدن زیر پتومون و قشنگ میخوابیدن
تمام سرگرمیم همین دو تان
وقتایی که بیکارم، حوصلم سر رفته یا عصبی ام به سمت اونا هجوم میبرن
بعضی وقتا بود که تنها همدم من بودن
الان اونی که خال خالیه خالاش خیلی کم شده و حرف میزنه:)
سلام، بوس بده و فندق رو میگه
جوری که راحت میومد میخوابید پیشمون^-^
هر بار یکم میومد بالاتر و میرسید بالا دقیقا رو ترقوهام چسبیده به گردنم میخوابید
اینم یه ویدیو
این عکسا و ویدیو رو با لپ تاپ گرفتم:)
الان جدیدا به پا حساسیت پیدا کرده
تا یه پا میبینه شروع میکنه به جیغ زدن و گاز گرفتن:|
اونروز سر سفره نشسته بودم اومد وایساد جلوم شروع کرد به خوندن
هر وقت که میگفت بوس یه بوس هم بعدش میداد
قشنگ با ناز و ادا سرش رو تا میکرد میذاشت رو گردنش و میپرید و میخوند
منم از شدت خواستنش اشکم در اومد و نشستم سه یاعت گریه کردم که چرا انقدر نمکه این جوجو
خیلی خاطره دارم ازش
اونروز مامانم گفت بهشون وابسته نشید خدایی نکرده چیزیشون شد شکست میخورید و مریض میشید و نمیدونه بیش از یک ساله من وابستشون شدم و واقعا بدون اونا نمیتونم
سفیده که اسمش نینی عه خیلی ساکته برای همین چیز خاصی ندارم بگم
فقط اینکه سفیده اگه عصبی بشه و بخواد گاز بگیره که خیلی کم پیش میاد جوری گازت میگیره که خون بیاد:|
خب دیگه بسه زیاد زد زدم:)