من بدبخت...
های
میدونم دارم الکی مینویسم اینارو چون کسی نمیخونه ولی بازم مینویسم...
من خیلی بدبختمTT
بدبخت هم نه ولی دیگه خسته شودمTT
دلم میخواد تابستون بشهههههه
دو هفته پشت سر هم پنج شنبه عروسی پسر عمه هام بود و هفته بعد هم پنج شنبه عروسی پسر دختر عمومهTT
و من شنبه امتحان هندسه دارم
با خودم میگفتم طول هفته نتونم بخونم چهارشنبه میشینم میخونم و بقیش میمونه جمعه ولی یادم افتاد چهارشنبه اردو داریم و این یعنی بدبختی
طول هفته خودش به اندازه کافی سنگین و طاقت فرسا هست و نمیتونم فشار هندسه هم بذارم روش.
هندسه هم نمیشه تو یه روز خوند و بالای 10 گرفت
نمیدونم چیکار کنم
درسای فردا هم کلیش مونده ولی خیلی خستم و مغزم طاقتشو ندارهTT
نمیتونم بگم از مدرسه چون دوستام اونجان:) ولی از درس خوندن متنفرمممممم
بعد الان میگن شام هم بریم خونه یکی از دوستان و نمیذارن من بمونم خونهTT